بسم الله الرحمن الرحیم
همیشه دلم میخواست تو یه روستا به دنیا میومدم یا حتی یه دهکده کوچیک
یه جایی که سادگی حرف اول رو میزد
بوی نون خونگی تو کوچه باغهاش ادمو به وجد میورد
یه جایی که با صدای اذون امام زاده صبحها برای نماز بیدار میشدم
و هر موقع دلم از دنیا میگرفت میرفتم میچسبیدم به ضریح امامزاده گریه میکردم
وگاهی هم دردو دل
حتی عاشق شدنش از یه جنس دیگه بود انگار خالصانه عاشق میشدی
روزهای عزاداری دیگهای بزرگ نذری .............
جمع شدنهای اهل روستا .....................
صدای بازی بچه های توی کوچه و پیر زن وپیر مردهایی که مورد احترامند
وخیلی چیزهای دیگه که بماند...........
کاش....
ولی هر کجا که هستم وخواهم بود خدا یکیست وآسمون آبیه
به خاطر همین ازش میخوام همیشه دلهامونو آبی وخدایی نگه داره
الهی آمین
کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....